يه دفعه از پدربزرگم پرسيدم چه وقتي بيشتر از هميشه ضايع شدي؟ گفت: «اون قديما وقتي كه هنوز خيلي جوون بودم و تو دهاتمون زندگي ميكردم، يه روز دختر خالم اومد در خونمون و گفت: بيا بريم خونه ما، اونجا خاليه!...
براي مشاهده به ادامه مطلب برويد...
يه دفعه از پدربزرگم پرسيدم چه وقتي بيشتر از هميشه ضايع شدي؟ گفت: «اون قديما وقتي كه هنوز خيلي جوون بودم و تو دهاتمون زندگي ميكردم، يه روز دختر خالم اومد در خونمون و گفت: بيا بريم خونه ما، اونجا خاليه!...
براي مشاهده به ادامه مطلب برويد...
چند وقت پيش تو بيمارستان بوديم كه يه پسر جووني رو با عجله آوردن تو اورژانس.
از يكي از همراهاش پرسيدم كه چش شده بود؟
اونم گفتش كه آقا اين جوون عاشق يه دختري شده بود و خيلي اينو ميخواست.
دختره هم اينو خيلي ميخواست و قرار بود با هم ازدواج كنن.
حتي قرار مدار عروسيشونم گذاشته بودن.
كه يهو دختره زد زير همه چيو با يه پسر ديگه اي گذاشت رفت.